کیستم من؟ پیشوای چارم اهل یقینم
سیّد سجّاد، باب الله، زین العابدینم
قطب عرفان، روح ایمان، جان قرآن، رکن دینم
هل اتی و کوثر و فرقان و نور و یا و سینم
چون نبی مشکل گشایم، چون علی حبل المتینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
نیتم، تکبیر و حمدم، کعبه ام، حجرم، مقامم
زمزمم، سعیم، صفایم، مروه ام، رکنم، مقامم
هم قنوتم هم سجودم هم تشهد هم سلامم
هم جهادم هم زکاتم هم صلاتم هم صیامم
هم حیاتم هم نجاتم هم امانم هم امینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
رکن می بالد که دست من نماید استلامش
کعبه می نازد که من از سوی حق باشم امامش
هر که ما را دوست دارد از خدا بادا سلامش
هرکه با ما بود دشمن تا ابد لعن مدامش
من قسیم جنت و دوزخ به روز واپسینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
آسمانی ها همه محو مناجات شب من
نور خیزد از کلام و، وحی جوشد از لب من
آسمان پیچد به خود در شعله ی تاب و تب من
ذات حق لبیک گو با ذکر یارب یارب من
گشته محراب دعا آغوش رب العالمینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
من به شهر شام، روز شامیان را شام کردم
در غل و زنجیر دشمن یاری اسلام کردم
فتح ثارالله را در سلسله اعلام کردم
آل سفیان را بسی رسوای خاص و عام کردم
با بیان دلنشین و با کلام آتشینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
شهادت
--
جسم بابم گشت پامال سواران، صبر کردم
پیکرم از بام ها شد سنگ باران، صبر کردم
سینه ام آتش گرفت از داغ یاران، صبر کردم
خورد سیلی بر عذار گل عذاران، صبر کردم
با وجود آن که بودی دست حق در آستینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
من که خود اصل دعا روح دعا قلب دعایم
شامیان بی حیا دادند دشنام از جفایم
حلقه های سلسله خون گریه کردند از برایم
سخت تر بود از زمین کربلا شام بلایم
ریختند از بام، خاکستر به فرق نازنینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
ظلم و بیداد و ستم از دشمنان پیوسته دیدم
ده عزیز خویش را در ریسمانی بسته دیدم
چشمِ گریان، صورت خونین، سر بشکسته دیدم
شامیان را بهر استقبال، دسته دسته دیدم
حمله با تیغ زبان کردند بر قلب حزینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
عمه ها منزل به منزل چشمشان در اشک ریزی
متحد گشتند اهل شام با قرآن ستیزی
وای بر احوال آن کو خوار شد بعد از عزیزی
سرخ رویی خواهرم را خواست از بهر کنیزی
کشت از غیرت عرق جاری به صورت از جبینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
--
من که خورشید جمالم، شد غبار غم نقابم
با سر پاک پدر بردند در بزم شرابم
پیش چشمم چوب می زد خصم بر لب های بابم
خارجی کردند در اوج مسلمانی خطابم
گرچه دانستند نور چشم ختم المرسلینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم
1393/3/12
صفحه قبل
صفحه بعد