Back Home

اشعار محمل

اشعار امام سجاد علیه السلام


ای تمام آفرینش تشنه‌ی اشک شبت
وی خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت

ای مسیحای دعا در هر نفس، لعل لبت
سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت

باب حاجت باب رحمت باب ایمان باب دین
قطب عرفان، سیّدسجّاد، زین‌العابدین
--
ای مزار بی‌چراغت نور چشم و چشم نور
ای مناجات شبت آل محمّد را زبور

سجده‌گاهت در عبادت طور نور و نور طور
چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور

حاجت خلق جهان در آستانت ریخته
وحی ساعد در سماوات از دهانت ریخته
--
آفتابا ماهتاب از جلوه رویت خجل
طوبی از قد، جنت از رخ، لاله از بویت خجل

پادشاهان از گدایان سر کویت خجل
حلقه‌های سلسله از دست و بازویت خجل

نیست تنها دوستان را دست بر دامان تو
دشمنان را هم طمع بر لطف و بر احسان تو
--
تو به خلق و خوی اعجاز پیمبر می‌کنی
گر بخواهی در اسارت کار حیدر می‌کنی

با دو دست بسته خود فتح خیبر می‌کنی
شام را در چشم دشمن، صبح محشر می‌کنی

دست تقدیر تو دست اقتدار حیدر است
بلکه هر انگشت تو یک ذوالفقار حیدر است
--
کربلا و کوفه و شام بلا رام تو بود
دشمن بیدادگر را وحشت از نام تو بود

تو میان سلسله نه، خصم در دام تو بود
فتح آل مصطفی از خطبه‌ی شام تو بود

چارده قرن است مسجد می‌کشد از دل خروش
می‌رسد بانگ انا ابن مکه‌ات دائم به گوش
--
سرگذشتت شعله‌ای در دل شد و از سرگذشت
شام شوم از کربلا بهر تو سنگین‌تر گذشت

کس نمی‌داند چه‌ها بر آل پیغمبر گذشت
ناقه‌ی عریانت از هر کوچه و معبر گذشت

شامیان از کینه و طغیان شرار انگیختند
از فراز بام‌ها آتش به فرقت ریختند
--
ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو
آفتاب فاطمه خاکستر و سیمای تو

تو چراغ عرشی و ویرانه شد مأوای تو
خاک ویرانه کجا و صورت زیبای تو؟

بود در ویرانه بر رأس پدر، چشم ترت
همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت
--
تو همای وحی بودی و پرت را سوختند
لحظه لحظه سینه پر آذرت را سوختند

نخل ایمان بودی و برگ و برت را سوختند
آخر از زهر ستم پا تا سرت را سوختند

گر چه دیدی صدْمه و آزار و محنت آن همه
قاتلت داغ پدر بود ای عزیز فاطمه
--
سال‌ها بگذشت و بودی هیجده داغت به دل
سوختی یک عمر همچون شمع سوزان متصل

سینه‌ات چون خیمه‌های سوخته شد مشتعل
ای به وقت سجده خاک از اشک چشمان تو گل

بر تو می‌گریم که بر گل‌های پرپر سوختی
هر کجا دیدی جوان، از داغ اکبر سوختی
--
باغبانی گر به باغ لاله‌اش می‌داد آب
تو به یاد کام عطشان پدر رفتی ز تاب

گریه می‌کردی به یاد طفل معصوم رباب
بر لب خشک علی‌اکبر دلت می‌شد کباب

می‌بریدی گوسفندی را اگر قصاب سر
یاد می‌کردی ز تیغ شمر و حلقوم پدر

--
کاش می‌شد قبر پاکت را بگیرم در بغل
همچو نور ماه، خاکت را بگیرم در بغل

ساق پای دردناکت را بگیرم در بغل
زخم قلب چاک چاکت را بگیرم در بغل

کاش می‌شد شیعه برگرد مزارت می‌گریست
روز و شب پیوسته «میثم» در کنارت می‌گریست

غلام رضا سازگار


1398/7/5
صفحه قبل صفحه بعد