طایر وحی ام و گردیده جدا بال و پرم
زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم
منم آن یار سفر کرده که تا شام بود
سر پاک شهدا بر سر نی هم سفرم
مردم شام نخندید که بر نوک سنان
می کند گریه برایم سر پاک پدرم
سنگ هایی که به فرقم ز ره کینه زدید
گریه کردند به حال من و بر زخم سرم
پدرم کشته شد اینک بگذارید از شام
عمه و خواهر خود را به مدینه ببرم
خار و خاشاک و کف و کعب نی و سنگ بس است
نزنید این همه لبخند به زخم جگرم
سر بابا به سر نیزه و من گام به گام
با سر و قاتل و با عمة خود رهسپرم
دل شب نافله می خوانم و در حال نماز
سر نورانی باباست چراغ سحرم
با وجودی که عدو بر سر من آتش ریخت
شسته شد حلقة زنجیر ز اشک بصرم
همه جا در شرر نالة "میثم" پیداست
شعلة ناله و سوز جگر و چشم ترم
حاج غلامرضا سازگار
1387/11/3
صفحه قبل
صفحه بعد