Back Home

اشعار محمل

اشعار امام سجاد علیه السلام


شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت

در حیرتم که سلسله آهنین مگر
جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت

زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت

دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت

سنگت زدند بر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت

هجده سر بریده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت

سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت

حال تو بود در دل گودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت

مهمان شام بودی و بهر تو میزبان
جز گوشة خرابه مکانی دگر نداشت

سوز شما به سینه«میثم» اگر نبود
اینقدر نخل سوخته او ثمر نداشت


حاج غلامرضا سازگار
89/10/9
صفحه قبل صفحه بعد