Back Home

اشعار محمل

اشعار ورودیه محرم


تا پا نهادم روی خاک داغ این جا
طوفان به هم زد ناگهان آرامشم را

یادم نمی آید چه شد از حال رفتم
آن لحظه که دیوار بغضم ریخت در جا

بند دلم شد پاره وقتی که شنیدم
چیزی شبیه ناله محزون زهرا

این جا گلوی کودکی لبخند دارد
بر آسمان خونی دستان بابا

یا دختری خوش بین بگوید عمه زینب
من مطمئن هستم عمو می آید اما

هرگز خبر از آب و از ساقی نیاید
عباس شرمنده شود از خواهش ما

این جا صدای نیزه ها امری طبیعی است
این جا گل زیبای نجمه می شود وا

این جا جمال نوگلی می پاشد از هم
این جا پریشان می شود امید لیلا

این جا همه چشم طمع بر خیمه دارند
بر خاتم وخلخال و حتی روسری ها

ای کاش تشتی را مهیا می نمودم
وقتی حسینم یاد می آرد ز یحیی

ای جا زمان بعثت من خواهد آمد
من می رسانم این خبرها را به دنیا


علیرضا لک


1391/8/9
صفحه قبل صفحه بعد