دمید ماه محرم که غرق آه شدیم
بسان طائر زخمی بی پناه شدیم
دوباره مضطر و غمگین، دوباره نالانیم
و در عزای حسین غریب، گریانیم
دوباره رخت سیاه حسین، بر تن هاست
و این عزای حسین است در دلم برپاست
دلم گرفته دم و نوحه خوان شده قلبم
و جاریست ز چشمان ابریم، شبنم
دوباره ورد لبم روضه های جان فرساست
درون کوچه قلبم حسینیه بر پاست
دوباره ماتم ارباب و روضه های لهوف
بیا و ناله بزن در غم شهید طفوف
و های های رها کن تو ناله دل را
بگوش جان بشنو داستان مقبل را
” روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذوالجناح و زجولان
نه سیّدالشهدا بر جدال …، نه زود است
هموز اول ماه و حسین مشهود است
هنوز زینب کبری کنار دلبر هست
هنوز عمه سادات با برادر هست
هنوز رخت اسیری به تن ندارد کس
هنوز رخت اسیری به تن ندارد کس
هنوز قاسم و اکبر، هنوز عبدالله
هنوز حضرت ساقی، کنار ثارالله
هنوز خیمه ارباب غرق احساس است
هنوز دور حرم ردّ پای عبّاس است
هنوز آنچه زیاد است در حرم، آب است
کجا ز سوز عطش شیرخواره بی تا باست
هنوز صید نگشته است بچه آهویی
و تازیانه نخورده است هیچ بانویی
خدا کند که نیاید دوباره تاسوعا
محاصره نشود خیمه گاه آل عبا
خدا کند که نیاید زمان قحطی آب
و بلبلان حرم همه از عطش بی تاب
خدا کند که نبینند چشمان رباب
که حرمله بدهد طفل تشنه اش را آب
خدا کند که نباشد در آن میان لیلا
خدا کند که نبیند در آن میان علی اکبر را
خدا کند که عمو سایه اش ز سر نرود
و روی خار مغیلان دگر کسی نرود
خدا کند که نیاید غروب روز دهم
خدا کند که نشود طفل کوچک اینجا گم
خدا کند که نبیند دو چشم یک خواهر
به روی نیزه سری که جداست از پیکر
ولی نه صبر کن ای دل می آید آن ایّام
شوند مضطر و غمگین تمام اهل خیام
روند هاشمیان یک به یک سوی میدان
و بانوان حرم در قفایشان گریان
روند چون گل خندان و غنچه ای شاداب
شوند پر پر و خونین در بر ارباب
در آن میانه شود مادری به نام رباب
به آه و اشک دوان خیمه خیمه در پی آب
رسد زمان وداع گلان بی همتا
رسد زمان جدایی ز سایه سقا
و . . . خفته در دل خیمه کنار هم شهدا
رسیده وقت جدال امیر عاشورا
میان خیمه نشسته است زینب نالان
و مانده بی کس و تنها، حسین در میدان
دمی گذشته و دیگر صدا نمی آید
صدا ز تشنه لب کربلا نمی آید
رسیده موقع آنکه بخوانم از مقبل
بیا و ناله رها کن تو های های ز دل
“روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذوالجناح و زجولان
نه سیّدالشهدا بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید”
محمّد مهدی معماریان
1394/6/6
صفحه قبل
صفحه بعد