گفت که این تیره خاک، وادی کرب و بلاست
«هرکه در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست»
صحبت سربازی و قصه ی جاندادن است
«سلسله ی موی دوست، حلقه ی دام بلاست»
اصغر و اکبر اگر، در برِ من جان دهند
«حیف نباشد که دوست، دوست تر از جان ماست»
زینب کبری کِشد، بار اسارت به دوش
«گونه ی زردش دلیل، ناله ی زارش گواست»
دست و سر، عباس را، گر شود از تن جدا
«زهره ی گفتار نه، کاین چه سبب، و آن چراست»
تیر به چشمش چو خورد، حضرت عباس گفت:
«دیدن او یک نظر، صد چو مَنَش خون بهاست»
بانگ زدند اهل حق، کای سر و سالار عشق!
«از قِبَل ما قبول، از طرف ما دعاست»
هر که وصال حبیب، خواست، سر و جان دهد
«و آن که فرامُش کند، مدّعی بی وفاست»
ای «خِرَد»! اندر رضا، گفته ی «سعدی» شنو
«هرچه کند جور نیست، ور تو بنالی خطاست»
اصغر عرب
1391/8/9
صفحه قبل
صفحه بعد