آن که بعد پدر، در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه ی زهرا بود!
گل مینوى بهشتى به جوانى پژمرد
آن که عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
پاره ی جسم نبى را ز جفا آزردند
مأمن فاطمه، بیت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
کوه صبرى که چنان ثابت و پا برجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را کشتند
چشم حیدر ز غمش یکسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از دیده ی خود خون جگر «جیرودى»
بس که آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود
1391/1/31
صفحه قبل
صفحه بعد