Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


نه همی سوزد دلم سوخته جان و تن من
زآتش سینه گل انداخته پیراهن من

گره ی کار مرا دست اجل باز کند
هرچه تاخیر کند مرگ بود قاتل من

بی صدا شمع صفت سوزم و تن آب کنم
نشنود هیچ کسی ناله من شیون من

مقصد خصم عیادت نبود از زهرا
قاتلم آمده بر دیدن جان کندن من

بیم دارم که من از ضعف تحمل نکنم
طفل من سر نگذارد به روی دامن من

گرکه بر پای نخیزی به برت معضورم
این قدر نیست به جان تو توان در تن من


1388/1/30

صفحه قبل صفحه بعد