Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


کسی این روزها از حال بیمارم نمی پرسد
ز چشم نیلی تنها طرفدارم نمی پرسد

منم با یک دل لبریز از درد و پریشانی
کسی از پهلوی بشکسته ی یارم نمی پرسد

چنان در کوچه های شهر پیغمبر غریبم من
که یک همسایه حتی از شب تارم نمی پرسد

به جز زینب که هر شب دامنم را در کفش گیرد
کس از گمگشته ی در پشت دیوارم نمی پرسد

منم بیمار آن چشمی که کمتر باز می گردد
کسی حال مرا غیر از پرستارم نمی پرسد

کسی با من نمی گوید،چرا خانه نشین گشتی؟
از این کوه غمی که در دلم دارم نمی پرسد

فقط اشک است و من با صد بیابان بغض زهرایی
دگر یک تن از این آشفته بازارم نمی پرسد


سید محمد میر هاشمی


1390/2/15
صفحه قبل صفحه بعد