نه تنها روز کس بر دیدن زهرا نمی آید
که بر دیدار چشمم خواب هم شبها نمی آید
به موج اشک من الفت گرفته مردم چشمم
چنان ماهی که بیرون از دل دریا نمی آید
مریز این قدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی
ببین ای دست حق دستم دگر بالا نمی آید
نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو
به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمی آید
چو می بینند حال مادر خود کودکان گویند
که می سوزیم و غیر از سوختن از ما نمی آید
چراغ عمر کوتاهم کند سوسو ولی افسوی
که هستم چشم بر راه اجل اما نمی آید
شما ای اهل یثرب می شوید آسوده از دستم
صدای ناله زهرا دگر فردا نمی آید
1388/1/30
صفحه قبل
صفحه بعد