Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


دیده شد دریای اشک و عقده از دل وانشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد

آنچنان کاندر جوانی قامت من گشت خم
روز پیری هیچکس اینگونه قدش تا نشد

تا سحر شب را بسر بردم بحال احتضار
هیچکس حتی اجل حال مرا جویا نشد

روز روشن خانه ام را از جفا آتش زدند
این چنین بی حرمتی با خانه اعدا نشد

بهر ذی القربا موّدت خواست قرانت ولی
جز به قتل من ادا حق ذوب القربا نشد

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد ولی
شادمانم که سر موئی کم از مولا نشد

همسری چون من براه شوهر خود جان نداد
کودکی چو کحسنم قربانی بابا نشد

بر فراز منبرت گردید حقم پایمال
هرچه نالیدم لبی هم در جوابم وانشد

بر رخ پوشیده ام آثار سیلی نقش بست
منکه رویم باز پیش چشم نابینا نشد

ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن
یکنفر در موج دشمن حامی زهرا نشد

همچو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند
قبر ناپیدا ی زهرا عاقبت پیدا نشد
1391/1/30
صفحه قبل صفحه بعد