Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


چون دعا گویم که برخیزد ز بستر یار من
کانتظار مرگ دارد بستری بیمار من

دست بیمارم دگر بالا نمی آید ز ضعف
تا بگیرد اشک غم از دیدة خون بار من


جان من همراه جانانم رسول الله رفت
دل هم آهنگ سفر دارد پی دلدار من

تاز نیش خارها آزرده شد تنها گلم
گشته گلهای جهان در دیده یکسر خار من

شرح مظلومی من شد نقش بر رخسار او
قصة غم های او بنوشته بر دیوار من

کاش آن سیلی که تنها خورد بر رخسار او
خصم میزد در میان جمع رخسار من

همسر مظلومه ام را پیش چشمانش زدند
بود چون آزردن او بیشتر آزار من

آستان خانه ام شد قتلگاه محسنم
باش آگه ای خدا ای خالق دادار من

راز من در سینة من تا ابد ناگفته ماند
نظم «میثم» هست فریادی ز قلب زار من



1395/11/21
صفحه قبل صفحه بعد