اگر زردم، اگر خشکم، درخت رو به پاییزم
تمام برگهایم را به پاهای تو می ریزم
چه جذاب است دریای پر امواج نگاه تو
بیا بنشین کنار من که از شوق تو برخیزم
تو آن تنهاترین هستی، تو آن خانه نشین هستی
من آن تنها زنی هستم که از عشق تو لبریزم
الا ای دست بسته، دستهایم را نمی گیری؟
که شاید این دم آخر به دامانت بیاویزم
الهی بشکند دستی که باعث شد در این شبها
از اینکه مقنعه از چهره بردارم، بپرهیزم
غریبی، خوب می دانم ولی کمتر بیا خانه
خجالت می کشم وقتی به پایت بر نمی خیزم
(علی اکبر لطیفیان)
غم همین بس که مغیره به علی می خندید
آن غلافی که تو را زد به کمر می بندد
1398/11/4
صفحه قبل
صفحه بعد