سه ماه می شود این چشم ها نخوابیده ست
سه ماه شمس جمالت به من نتابیده ست
چه اتفاق کبودی ست در حضور علی
سه ماه چادرت از سر جدا نگردیده ست
دوباره زخم تنت روضه های باز شده؟
که این همه به لباست بنفشه روئیده ست
بخند راحت جانم که بعد خندهی تو
کسی به غیر مغیره به من نخندیده ست
سه بار زینب مان داد می زند مادر
چه پیش آمده گوش تو را که نشنیده ست؟
صدای خندهی همسایه ها، دل زینب
چقدر روی سرش سنگ طعنه باریده ست
شکسته است غرورم شبیه پهلویت
شکستنم خبرش بین شهر پیچیده ست
از آستانهی در هر زمان گذر کردم
هزار مرتبه مُردم کسی نفهمیده ست
حسن کردی
1402/9/12
صفحه قبل
صفحه بعد