گل بر من و جوانی من گریه میکند
بلبل به خسته جانی من گریه میکند
از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه میکند
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه میکند
گلهای من هنوز شکوفا نگشته اند
شبنم به باغبانی من گریه میکند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه میکند
گردون که خود کمان شده با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه میکند
این آبشار نیست که ریزد که چشم کوه
بر چهره ی خزانی من گریه میکند
فردا مدینه نشنود آوای گریه ام
بر مرگ ناگهانی من گریه میکند
علی انسانی
90/2/13
صفحه قبل
صفحه بعد