Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


ابر ماتم بر سر کاشانه ام سایه کشید
قامت طوبای باغ من خداوندا خمید

شادی ام این بود یاری دارم آن هم فاطمه است
ای دریغا این امیدم هم به نومیدی رسید

دست بسته بودم و در کوچه افتادم ز پا
ناله واغربتایم را یهودی هم شنید..!

کس ندیده در میان شعله افروخته
کودک شش ماه ای با مادرش گردد شهید

من خودم دیدم که فضه با چه حال مضطری
از میان شعله ها یاس مرا بیرون کشید

قنفذ بی چشم و رو زهرای زخمی مرا
آنقدر در کوچه ها زد تا امانش را برید

باغبانم باغبان باغ در هم ریخته...!
باغبانی که به جز غم از نهال خود نچید

داس را با ساقه یاسی که تا خورده چه کار؟
ای خدا گلچین گل یاس مرا از ریشه چید

بس که خون رفت از تن پاک و شریف فاطمه
گشت رخسار کبود و زخمی یاسم سفید

آن قدر هول و هراس پشت در بسیار بود
که همان دم گوهر یک دانه ام شد نا پدید

حالیا من ماندم و یک آرزوی سوخته
فاطمه رفته است با صد داغ و روی سوخته


1389/2/17

صفحه قبل صفحه بعد