بشکند دستی که زد سیلی به روی فاطمه
شد از آن سیلی سیه روی نکوی فاطمه
بی حیایی بین که می برد او گمان، با ظلم خویش
می توان بازی کند با آبروی فاطمه
بی خبر از آن که زهرا هست ناموس خدا
دیده هر آبرومندی است سوی فاطمه
با وجود چار طفل کوچک او، مرگ بود
روز و شب از درگه حق آروزی فاطمه
غصه ی قلبش اگر بر روزها وارد شود
روز روشن تیره گردد همچو موی فاطمه
پیش چشمان حسن در رهگذار خاص و عام
حمله ور شد دشمن جانی به سوی فاطمه
دست مولا خورد چون بر بازوی او نیمه شب
ناله اش برخاست حین شستشوی فاطمه
کی شود مهدی بیاید برکشد تیغ از نیام
انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه؟
گاهگاهی از فشار گریه و افغان و آه
می گرفت ای "ملتجی" راه گلوی فاطمه
علی اصغر یونسیان (ملتجی)
1391/1/30
صفحه قبل
صفحه بعد