دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه
رویش سیاه باد کز او شد جهان سیاه
دستش بلند گشت نگویم دگر چه شد
ترسم که جان شود به تن انس و جان تباه
دستش بلند گشت ولی در درون خاک
از دل کشید ناله پیمبر که آه آه
خورشید، مات گشت تو گویی که نیمروز
در کوچه های شهر مدینه گرفه ماه
گفتی که شب به خاک سپارد تو را علی
تا بعد مرگ هم نکند بر رخت نگاه
بر طفل دلشکسته ی تو ناله سر کنم
یا بر نو اشک بارم ایا عصمت اله
او صبحدم شفای تو را خواست از خدا
تو مرگ خویش را طلبی وقت شامگاه
مظلومتر ندیده جهان از تو و علی
تاریخ هست بر سخنم بهترین گواه
تو رنج خویش در دل شب می بری به گور
او راز خود به وقت سحر می برد به چاه
بردار سر زخاک و شبی همرهش بیا
بنگر که بی تو شب به کجا میی برد پناه
روزی عیان به خلق شود درد های تو
کان روز مهدی تو شود بر تو داد خواه
"میثم" رخ نیاز بر این آستانه بسان
ای مستمند، حاجت از این خاندان بخواه
غلام رضا سازگار
نخل 2، ص 216
1391/1/31
صفحه قبل
صفحه بعد