شرار غم ز وجودم زبانه میگیرد
زگریه مرغ دلم آب و دانه میگیرد
سلام باد به شهری که نام روح افزاش
به هر دلی که شکسته خانه میگیرد
سلام باد بر آن داغ دیده بانویی
که عرض تسلیت از تازیانه میگیرد
سلام باد به شهری که تربت زهراست
بهار دامنش از اشک غربت زهراست
مدینه لشگر اندوه ریخته بر سر تو
نبود این همه رنج زمانه باور تو
مدینه بعد پیمبر زبس غریب شدی
نشست قاتل زهرا فراز منبر تو
مدینه چون به سرت آسمان خراب نشد
که گشت نقش زمین دختر پیمبر تو
از آن شبی که علی دفن کرد فاطمه را
صفا گرفته شد از صبح روح پر ور تو
شکسته بال و پری ز آشیانه می بردن
تنی ضعیف غریبان به شانه می بردن
جنازه ای که همه انبیا به قربانش
چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردن
به جای گل که گذارند روی قبر رسول
برای او اثر تازیانه می بردن
1387/10/24
صفحه قبل
صفحه بعد