Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود
او آمده که مادر آئینه ها شود

او آفریده گشت که یک چند مدتی
نور خدا به روی زمین جا به جا شود

او آفریده شد که در این روزهای سخت
زهرا شود، علی شود و مصطفی شود

او مادر تمامیِ دل های حیدری ست
باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود

هر کس مگر که مادر معصوم می شود؟
او آمده که مادر کرب و بلا شود

زهرا اگر نبود چگونه به عالمی
صدها روایت از مِی کوثر عطا شود

بی اذن فاطمه کسی اصلاً اجازه داشت؟
بر روی خاک و اوج فلک پیشوا شود

ای خوش به حال آن که در آن لحظه ی حساب
با انتخاب مادری او سَوا شود

مادر سلام روز ظهورت مبارک است
لعنت بر آن که منکر صدق شما شود

ما را گدای خانه ی لطفت حساب کن
ما را برای نوکریت انتخاب کن
--
مادر تویی که قدر شما بی نهایت است
هر جمله ی تو شامل صدها روایت است

در هر کجا که نام شما ذکر می شود
تفسیر پایداری و صبر و صلابت است

جبریل با هزار ملک ریزه خوار توست
سوگند خورده هر شبِ این جا ضیافت است

هر کس مقام نوکریت را فروخته
جان حسین و جان حسن بی لیاقت است

تاریخ ثبت کرده که این جان نثاری ات
بهر علی نمونه ی اصل ولایت است

سلمان ز خاک خانه تو رزق می گرفت
این است روز و شب همه کارش ارادت است

شاگرد برترین تو واللهِ زینب است
تندیس عفت است خداوند عصمت است

از گرد چادرت همه عالم درست شد
صدها هزار بیرق و پرچم درست شد
--
خورشید سبز نیمه شبِ انتظار، تو
شیرینی همیشه ی فصل بهار، تو

ابری ترین هوای تو سجاده های شب
هر روز تا به شب نفس روزه دار، تو

ای رحمت تو شامل حال تمام خلق
روی سرم دوباره ز رحمت ببار، تو

ما هر چه هست از تو و لطفت گرفته ایم
تا روز حشر پیش خدا اعتبار، تو

ما با علی امام تو هم رأی می شویم
هر دم برای شیر خدا ذوالفقار، تو

آن روز که تمامی مردم پیاده اند
بر روی ناقه های بهشتی سوار، تو

آن جا برای این که شفاعت شویم ما
حتماً دو دست ساقی خود را بیار، تو

محشر به نام پاک تو محشور می شویم
بی اذن تو ز درب جنان دور می شویم
--
تو آمدی که در شب دل ها قمر شوی
در سینه ی شکسته ی دوران گُهر شوی

تو آمدی که قامت دین را به پا کنی
بر شاخه های نخل ولا برگ و بَر شوی

تو آمدی که سوره ی کوثر بیاوری
تو آمدی برای علی بال و پر شوی

تو آمدی که مادری ات را نشان دهی
تو آمدی که مادر کل بشر شوی

معنای اصل ام ابیها فقط تویی
تو آمدی که باعث فخر پدر شوی

تو آمدی که در دل دریای شعله ها
مثل کتاب سوخته ای شعله ور شوی

تو آمدی که باطن شهری عیان شود
تو آمدی که شاهد مرگ پسر شوی

من که برای مدح تو چیزی نداشتم
تنها قلم به صفحه ی قلبم گذاشتم


1391/9/13
صفحه قبل صفحه بعد