رخت فروغ خداوند دادگر دارد
قدت نشان ز قیام پیامبر دارد
به جلوه ای چو ربائی دل از رسول خدا
ز چهره ات نتواند نگاه بردارد
میان خلق شود چون محبتت تقسیم
پیمبر از همگان سهم بیشتر دارد
ستاره نیست به طاق این بلند ایوان را
هماره داغ ولای تو بر جگر دارد
بزیر تیغ ولای تو خنده زن خورشید
چو خوشه بر تن زرّین هزار سر دارد
به دانه دانة اشک تو میخورد پیوند
که ناله سوز دگر در دل سحر دارد
به قطع نخل حیات عدوی تو همه ماه
سپهر از مه نو آتشین تبر دارد
پیمبری که کلامش هماره وحی خداست
بوصف مدح تو بر لعل لب گهر دارد
به خوبی پدر و شوی و چار فرزندت
که این چنین پدر و شوهر و پسر دارد
کدام باغ چنان دامنت بر آرد گل؟
کدام نخل چنین شاخه اش ثمر دارد؟
خدای ثنای تو را در کتاب خود گوید
رسول مهر تو را همچو جان ببر دارد
علی ندیده، عبادت نمی کند حقّ را
خدای را بجمال تو در نظر دارد
سزد که غیر خدا مدحتت نگوید کس
که از جلال تو تنها خدا خبر دارد
کلیم اگر سخنی بی ولایتت گوید
شکوه وادی ایمن بر او خطر دارد
مسیح اگر نفسی بی محبتت بزند
بجای جان دم جانبخش او شرر دارد
نبّی نبوت خود در تو یافت مستحکم
علی ولایت خود از تو مستقر دارد
ز برج عصمت تو یازده ستاره دمید
که هر ستاره هزار آسمان قمر دارد
به مهر و مه ندهم ذرّه ای ز مهر تو را
که این معامله صد آسمان ضرر دارد
حدیث وصف تو ننوشته ماند و باز از آن
بسی زمانه روایات معتبر دارد
به برگ برگ درخت محبتّّت نقش است
وجود آنچه که دارد از این شجر دارد
کتاب مدح تو تنها دل رسول خداست
که جن و انس از آن جمله ای زبر دارد
از آن ستوده بشر را خدا بقرآنش
که مظهری چو تو در کسوت بشر دارد
به پیش حسن نبی سایة چون نگردد محو
که آفتاب تو در سینه جلوه گر دارد
ز عزم تو است ولایت دوام اگر بگرفت
ز صبر تو است رسالت بقا اگر، دارد
نسیم شهر مدینه بِخُلد ناز کند
که هر شب از حرم مخفی ات گذر دارد
جحیم غارت دل می کند ز اهل بهشت
گر از مزار تو یک قبضه خاک بردارد
تو با خدا ز ازل بوده تا ابد هستی
که گفته دخت نبی عمر مختصر دارد
فقیر اوست که قلبش تهی ز مِهر شما است
گرفتم آنکه جهان پر ز سیم و زر دارد
به هر دلی نگرم از طریق ملک حجاز
بوق کوی تو رو جانب سفر دارد
نبوّت از تو بپا ماند و تا ابد برجاست
ولایت از تو به کف رایت ظفر دارد
ز میوه های رسالت پر است باغ وجود
که چون وجود توئی نخل بارور دارد
گذشته است بسی قرنها و بردل خصم
هنوز هم سخنت حکم نیشتر دارد
خطا به خواندن تو، حیف، خاصه در جائی
که اجتماع دل کور و گوش کر دارد
ندای کفر به نطق تو در گلو خفه شد
همای دین ز قیام تو بال و پر دارد
چه صدمه ها که ز کار قضا رسید تو را
که خط بندگی از حضرتت قدر دارد
غم دل تو چه گویم که قصة آن را
بصد هزار زبان شعله های در دارد
شهید اوّل راه علی ست محسن تو
که جان بکف ز پی یاری پدر دارد
براه حفظ ولایت زنی بسان تو نیست
که سینه پیش هجوم بلا سپر دارد
جحیم گلشن فردوس گردد از نگهش
هر ه ینکسی که بیاد تو چشم تر دارد
غمت شکسته علی را چنان که در دل شب
پی جنازه ی تو دست بر کمر دارد
پس از تو حال علی هست مثل حال کسی
که استخوان به گلو خار، در بصر دارد
میان مرگ و حیات، آن حیات بخش وجود
کشیده دست ز جان حال محتضر دارد
هزار بار اگر «میثمت» رود سر دار
نه دل ز مهر و نه دست از ولات بردارد
غلام رضا سازگار
1395/12/6
صفحه قبل
صفحه بعد