Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


ای خدا منتظر زمزمه‌ی «یا رب» تو
وی اجابت شده مجذوب دعای شب تو

خانه‌ی خشت و گلت کعبه‌ی عرش الرحمان
از ازل تا به ابد دور سرت گشته زمان

چادر عصمتت از پرده‌ی اسرار قِدَم
زده بر پیرهنت دست توسل آدم

دختر ختم رسل مادر پیغمبرها
سایه‌ات روز ازل بر سر پیغمبرها

مهر تو داد گِل حضرت آدم را روح
نام تو روز ازل حک شده بر کشتی نوح

پله‌ی تخت تو پیشانی عرش ازلی‌ست
تو فقط کفو علی هستی و کفو تو علی ست

قنبر درگه تو رتبه‌ی آدم دارد
فضه‌ات معجزه‌ی حضرت مریم دارد

ای خدا گفته سلام و صلواتت هر دم
کیستی تو که پدر گفت فدایت گردم؟

اولین مطلع حسن ازلی کیست؟- تویی
رکن ارکان علی و، رکن علی کیست؟- تویی

هرچه گفتیم و نگفتیم از آن اولایی
تو همان فاطمه‌ای فاطمه‌ی زهرایی

چار بانوی بهشتند ارادت‌مندت
هشت تن حامل عرش ازلی پابندت

دست تو دست خداوند تعالاست مگر
که بر آن خم شده و بوسه زده پیغمبر؟

روح گهواره‌ی فرزند تو را جنباند
آسمان گردد و دستاس تو را گرداند

چهره بر خاک سر کوی تو آورده نیاز
کرده پرواز به هنگام نماز تو نماز

خلق ناگشته، در آغوش خدا بودی تو
نه خدا، نه ز خداوند جدا بودی تو

سرور عالم بر همسریَت فخر کند
پدرت احمد بر مادریَت فخر کند

تو همان سیب بهشتی که خداوندِ وَدود
شب معراج به پیغمبر خود هدیه نمود

چه به خلق و چه به خوی و چه به خلق و چه سرشت
تو بهشتی تو بهشتی تو بهشتی تو بهشت

در صف حشر تو امید گنهکارانی
دوزخ و نار به فرمان تو، تو سلطانی

حکم، حکم تو و فرمان تو فرمان خداست
عفو، عفو تو و غفران تو غفران خداست

این ندا می‌رسد از جانب ذاتِ الله
فاطمه حاجت خود را ز خداوند بخواه

تو بگو تا که ببندیم در دوزخ را
تو بگو تا که کنم گل شرر دوزخ را

تو بگو تا که عذاب از همگان برداریم
دوزخی ها را در گلشن فردوس آریم

من خدایم ولی امروز خدایی با توست
حکم آغاز ز تو حکم نهایی با توست

تو بگو دشمنتان را به سوی نار کشم
تو بخواه از من تا ناز گهنکار کشم

تو بگو تا همگان را به حسینت بخشم
تو بگو تا همه را بر حسنینت بخشم

در کنار پدر و شوهر و مام و پسرت
تو روی سوی جنان خلق به دنبال سرت

بر سر دست تو یک پیرهن خونین است
همه گویند که اسباب شفاعت این است

دوزخ و نار در آن روز بوَد پابستت
دست عباس علمدار به روی دستت

چشم یک خلق گنه‌کار به سوی دستت
پیکر پاک دو شش ماهه به روی دستت

همه در وحشت میزان و حسابند و کتاب
همه گویند که یا فاطمه ما را دریاب!

پیش رویت سر خونین اباعبدالله
تویی و حنجر خونین اباعبدالله

همه را رنگ ز رخسار پریده آن روز
همه گریند به رگ‌های بریده آن روز

تا که از شانه‌ی خود کوهِ گنه بردارند
چشم بر خون گلوی علی اصغر دارند

بر شفاعت نگه نور دو عینت کافی‌ست
نخی از پیرهن سرخ حسینت کافی ست

گرچه بر دامن لطفت همه را دست رس است
بدن له شده‌ی محسن ششماهه بس است

همه از هم بگریزند و تو در اوج جلال
کنی از لطف و کرم شیعه‌ی خود را دنبال

عفو بر خاک ره شیعه‌ی تو سر فکند
چادر خاکی تو، سایه به محشر فکند

بس که از چادر خاکیت کرم می بارد
قاتلت هم به تو امید شفاعت دارد

به شرار جگر و ناله و سوزت سوگند
به مناجات شب و گریه‌ی روزت سوگند

که به آن جانی غدار محبت نکنی
قاتلت را به صف حشر شفاعت نکنی

ظلم و جور ستم بی‌عددش یادت هست
جای دست و ضربات لگدش یادت هست

یاد داری که چگونه حسنت می لرزید؟
نفس شوهر خیبر شکنت می لرزید

خاطرت هست که سوزاند دل مولا را
خاطرت هست که می گفت بزن زهرا را

خاطرت هست که از درد به خود پیچیدی؟
خاطرت هست که داغ پسرت را دیدی؟

شیعه در حشر بلند است به گردون دادش
شیعه هرگز نرود غصب فدک از یادش

شیعه با اشک غریبانه‌ی تو سوخته است
قرن ها پشت در خانه‌ی تو سوخته است

شیعه تا جان به تنش هست شریک غم توست
شیعه سوز جگرش از نفس «میثم» توست

غلام رضا سازگار


1398/10/12
صفحه قبل صفحه بعد