Back Home

اشعار محمل

حضرت زهرا سلام الله علیها


من همان آینه ی شب زده هم سنگ تو ام
رو گرفتم زتو چون سایه ی بی رنگ تو ام

پیش من باش و ببین امشب از آن شب هایست
که کنار تو و یک عالمه دل تنگ تو ام
****
نشود فاش جهان آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگوگویی و خیالی زجهان من و توست
****
درد ها پر شده در خانه ی سینه که مپرس
قصه هایی ست در این بیت حزینه که مپرس

کاش می شد که شبی با تو بگویم آقا
رازی از کوچه ی بارک مدینه که مپرس
***
فاش کردم به جهانی که منم پابندت
زخم هایم به فدای گل یک لبخندت

من فقط زخم از آن کوچه خریدم اما
غرق کابوس شده روز و شب فرزندت
****
از شب حادثه روی حسنم زرد شده
از غم دل هوره ی او نفسم سرد شده

جلوه ای کرد که انگار تو همراه منی
کاش می دیدی علی جان پسرم مرد شده
**** قدم نمی رسید که خود را سپر کنم

1388/11/21

صفحه قبل صفحه بعد