Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


به دستور استادم آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) برای اصلاح برخی از امور و کارها از نجف اشرف رفتم به سامرا پول هم زیاد با خود برده بودم.
اول پول ها را بین اهل علم و خدام حرم عسکریین(ع)تقسیم کردم.
مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری دادم. به همین دلیل آنها برای من احترام بیشتری قائل بودند.
یک بار کلیددار حرم گفت: آقا اگر در این مدت که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم. من هم از او خواهش کردم که اجازه بدهد شب ها در حرم عسکریین(ع) بمانم و دعا کنم.
آنها هم قبول کردند. ده شب در حرم مطهر عسکریین(ع) می ماندم و آنها در را به روی من می بستند و می رفتند. اذان صبح می آمدند و در را باز می کردند. شب دهم شب جمعه بود.
توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت مولایم حضرت صاحب الامر(عج) را خواستم.
موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم. چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پله های سرداب پایین رفتم. وقتی به صحن
سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است. آقای بزرگواری هم نزدیک صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر می گفت. از جلوی او گذشتم. سلام کردم و مقابل صفّه ایستادم.
زیارت آل یاسین را خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم. بعد از نماز «دعای ندبه» را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند:
این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک» بعد گفتند:
«هیچ وقت بر امامت تقدم نکن».
دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد.
اینکه سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن »آقا« گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده، اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم شده ای؟
فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسگری(ع) از خدا خواستم، نصیبم کرده است.
از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را بخواهم، اما دیگر دیر شده بود.
سرداب تاریک بود و هیچ کس هم جز من آنجا نبود.
وقی بیرون می آمدم، با خود زمزمه کردم:

من که مخمور از می سرشار دیدارم هنوز
باز مشتاق فروغ روی دلدارم هنوز

گر طبیب از بهر درمانم شراب وصل داد
لیک حق داند که من از هجر بیمارم هنوز

جان حیران بر لب آمد در تمنای وصال
فخرم آن باشد که پیش گل رخان خارم هنوز2
www.hawzah.net

1389/1/16

صفحه قبل صفحه بعد