بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب
بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب
گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند
از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب
بر نوک سنان بود سر شاه، شب تار
شمعی که بُدی روشن از او، محفل زینب
گویند دهد میوه ی شیرین، شجر صبر
پس از چه بُوَد خونِ جگر، حاصل زینب؟
ویرانه بُوَد منزل گنج و عجبی نیست
شد گوشه ی ویرانه اگر منزل زینب
در باغ ندانم ز چه شد، لاله پُر از داغ
گویا که خبر یافت ز داغ دل زینب
از چشم «طرب»، ناقه به گِل مانْد، چو بشنید
بر ناقه ببستند ز کین، محمل زینب
طرب اصفهانی
دل سنگ آب شد، ص 720
1390/9/21
صفحه قبل
صفحه بعد