چشمان تو ادامه ی دریای کربلا
زینب شدی و زینت بابای کربلا
با خطبه هات مثل علی میشوی ولی
با گریه هات حضرت زهرای کربلا
ای سر بلند از تو حسین بن فاطمه
ای سر به زیر پیش تو سقای کربلا
دیروز اگر نبود دم آتشین تو
بیهوده بود قصه ی فردای کربلا
وقت قنوت نافله های شبانه ات
شد ملتمس ترینِ تو مولای کربلا
دشمن حریف یک نخی از معجرت نشد
در چنگ توست پهنه ی صحرای کربلا
بانوی آب و آینه بانوی آسمان
اصلا خودت برای دلم روضه ای بخوان :
--
هنگام پر کشیدن و وقت سفر شده
اشک نگاه آخر من بی ثمر شده
با یاد پاره های تنت گریه میکنم
با آه سینه ام جگرم شعله ور شده
این بازوی سپر شده ام را شکسته اند
حالا ببین که خواهر تو بی سپر شده
حتی توان سینه زدن هم نمانده است
این بازوی شکسته عجب درد سر شده
بعد از گذشت لحظه ی گودال رفتنت
یک سال و نیم خواهر تو خون جگر شده
با هر نفس که بعد غمت میزدم حسین
زخمی که داشتم به دلم تازه تر شده
بر حال من نسوخت دل دشمنت حسین
عمداً مرا زدند کنار تنت حسین
--
گودال بود و غربت بی انتهای من
شد خیمه گاه مروه و مقتل صفای من
از بسکه ازدحام در آنجا زیاد بود
جایی نبود کشته ی بی سر ؛ برای من
یک خنجر شکسته چرا بوسه میزند؟
بر روی حنجر تو برادر به جای من
یک نیزه آمد و سخنت را برید و رفت
یک کعب نی رسید به داد صدای من
پیراهن تن تو پر از رد پا شده است؟
یا اشتباه میکند این چشم های من
با تازیانه ها بدنم خوب آشناست
من را زدند پیش تو ای آشنای من
دیدند بی کسیم به ما طعنه ها زدند
مانند مادرِتو مرا بی هوا زدند
حسن لطفی
1394/2/13
صفحه قبل
صفحه بعد