Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت زینب سلام الله علیها


زینب که از خدا صلوات مکرّرش
زیبد که بعد فاطمه خوانند کوثرش

آن شیر دخت شیر الهی که گفته اند
در خاندان شیر خدا شیر دیگرش

زهرای دوّمی که نشد در تمام عمر
عبّاس بی اجازه نشیند برابرش

مرد آفرین زنی که توان خواند در جلال
آیینه تمام نمای پیمبرش

این است آن نیابت عظمای فاطمه
کز رهبرش نمود حمایت چو مادرش

این است آن سلاله ی زهرا که انبیا
گلبوسه می نهند به قبر مطهّرش

این است آن بزرگ زنی کز جلال و قدر
مردانگی به خاک افتد در برابرش

زهرا که افتخار خدا و رسول بود
می کرد افتخار که این است دخترش

علاّمه ی معلّمه نادیده ای که بود
تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش

این است آن ستم کُش دوران که در نبرد
کرب و بلا و کوفه و شام است سنگرش

دارد نشان ز همّت و ایثار فاطمه
هر جای تازیانه که باشد به پیکرش

هفتاد داغ بر جگرش بود باز هم
لرزید کوفه از کلمات چو تندرش

وقتی که لب گشود و ندا داد اُسکتوا
لرزید کوفه، صاعقه بارید بر سرش

رأس حسین خطبه ی او را چو می شنید
می کرد افتخار که این است خواهرش

از خشت خشت مسجد کوفه ندا رسد
این شیر زن علیست به بالای منبرش


اعجاز وحی داشت پیام مقدّسش
آیات نور بود کلام منوّرش

کوفه مدینه ی نبوی بود و مسجدش
گویی که بود حضرت زهرا سخنورش

خواند از بنی امیّه و بیداد و ظلمشان
گفت از حسین و قاسم و عبّاس و اکبرش

چون مدح شیر دختر شیر خدا کنم؟
جایی که هست شیر خدا مدح گسترش

زینب، کدام زینب؟ آنکو که زنده ماند
خون حسین با نفس روح پرورش

زینب، کدام زینب؟ دختی که مصطفی
در چهره دید صورت زهرای اطهرش

کرب و بلا و کوفه نه، شهر دمشق نه
گردید کلّ عالم هستی مسخّرش

آنگونه در لباس اسارت عزیز بود
کآمد امیر شام، ذلیل و محقّرش


آن شب که در خرابه نماز نشسته خواند
آن شب که ریخت خون دل از دیده ی ترش

آن شب که دفن کرد یتیم سه ساله را
با گریه خاک ریخت بر اندام لاغرش

آن شب که کرد صرفنظر از غذای خویش
تا کودکان گرسنه نخوابند در برش

هفت آسمان خروش بر آورد کیست این؟
این زینب است یا که پدر یا که مادرش

گردون به یاد فاطمه افتاد تا که دید
زینب نماز خواند و خاکیست معجرش

سوغات از برای پیمبر به شهر شام
موی سفید بود و کبودیّ منظرش

از بس تنش در آتش غم آب گشته بود
آمد برای دیدن و نشناخت شوهرش


از لحظه ی ولادت خود یا حسین گفت
با نام او گذشت نفس های آخرش

روحش پرید سوی بهشت و هنوز بود
آثار تازیانه به جسم مطهّرش

او لاله ی بهشت علی بود و روزگار
بگذاشت داغها بدل و کرد پرپرش

تنها انیس و مونس او بود وقت مرگ
پیراهنی ز یوسف در خون شناورش

از حق سلام باد بر آن بانویی که هست
حقّ حیات بر شهدا روز محشرش

«میثم» چو شرح داغ روی داغ او کند
جو شد ز دیده گوهر و از سینه آذرش

غلام رضا سازگار


1395/2/3

صفحه قبل صفحه بعد