Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت زینب سلام الله علیها


پس از تو آب اگر خوردم از این چشمان تر خوردم
گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم

برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود
در این یکسال واندی لقمه نانی هم اگر خوردم

چه کارى بر می آمد از برادر مرده اى چون من
فقط زانو بغل کردم، فقط خون جگر خوردم

منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند
منی که شش برادر داشتم، حالا نظر خوردم


به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب
میان کوفه هر چه خوردم از دست پدر خوردم

نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟
غروبی داشتم میرفتم از خانه به در خوردم

شب شام غریبانت از این خیمه‌ به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپر گشتم سپر خوردم

دلیل تازیانه خوردن ما گریه ی ما بود
ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم

من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند
به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم

تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره
تو سنگ از صد نفر خوردى، من از صدها نفر خوردم

ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده
فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم

علی اکبر لطیفیان



1400/6/20
صفحه قبل صفحه بعد