افتاد دست راست، خدایا ز پیکرم
بر دامن حسین رسان، دست دیگرم
چون دست من، لیاقت دامان او نداشت
انداختم به راه که بردارد از کرم
بی دست، من؛ ز دست حسینم گسسته دست
ای دست حق! بگیر تو دست برادرم
ای دست راست! رو به سلامت که تا ابد
این خاطره، ودیعه سپارم به خاطرم
آنجا که دست فاطمه در حشر، جای تست
برخاک خون فتاده تویی، نیست باورم
ای دست چپ! زیاری من دست بر مدار
من در هوای آب، بشوق تو میپرم
آبی که آبروی من و اعتبار تست
بر تشنه گان اگر نرسد، خاک برسرم
آب فرات نیست به مشک، آبروی اوست
در پیشگاه آبروی خلق میبرم
نی آبروی من بود و اعتبار او
خود آبروی ام بنین است، مادرم
مردم به حفظ دیده زهر چیز بگذرند
من بهر آب، حاضرم از دیده بگذرم
ای دست! دامن تو و دست نیاز من
تا همتت به عرصه ی پیکار بنگرم
من که به عمر، منتی از کس نبرده ام
اینک به ناز منتت، ای دست حاضرم
منت به بهر خودپی این مشگ میکشم
نامردم ارهوای سرم برده بر سرم
ترسم تو هم زدست رَوی، بیتو مشک را
آخر بدست ناوک دل دوز بسپرم
عبدالعظیم ذهنی زاده «سائل»
صد چمن لاله، ص 140
1394/7/19
صفحه قبل
صفحه بعد