Back Home

اشعار محمل

اشعار عبدالله بن حسن


امید آخر ثارالهم من
الا ای کوفیان عبدالهم من

مرا با نیزه ها در بر بگیرید
زجسم کوچک من سر بگیرید

سپر آورده ام بهر عمویم
بود دست بریده آبرویم

توای قاتل سرم از تن جدا کن
ولی موی عمویم را رها کن

عمو دانی چرا سویت دویدم
به چشمم صحنه ای در خیمه دیدم

خودم دیدم که عمه با سکینه
برای حفظ گلهای مدینه

ز گوش دختران ماه پاره
برون میکرد عمه گوشواره

زغیرت ای عمو بی تاب گشتم
ز شرم دخترانت آب گشتم

از آن ترسم که من با چشم نیلی
ببینم کودکان خورده سیلی


مرا با خود ببر همره زاینجا
دلم کرده هوای روی بابا


1387/10/12
صفحه قبل صفحه بعد