امید آخر ثارالهم من
الا ای کوفیان عبدالهم من
مرا با نیزه ها در بر بگیرید
زجسم کوچک من سر بگیرید
سپر آورده ام بهر عمویم
بود دست بریده آبرویم
توای قاتل سرم از تن جدا کن
ولی موی عمویم را رها کن
عمو دانی چرا سویت دویدم
به چشمم صحنه ای در خیمه دیدم
خودم دیدم که عمه با سکینه
برای حفظ گلهای مدینه
ز گوش دختران ماه پاره
برون میکرد عمه گوشواره
زغیرت ای عمو بی تاب گشتم
ز شرم دخترانت آب گشتم
از آن ترسم که من با چشم نیلی
ببینم کودکان خورده سیلی
مرا با خود ببر همره زاینجا
دلم کرده هوای روی بابا
1387/10/12
صفحه قبل
صفحه بعد