Back Home

اشعار محمل

اشعار عبدالله بن حسن


هرچند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچکست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تپش افسوس نمردم که نمردم
در خون تو اینبار تپیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه ی زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله ی زینب
وقتی زتنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

حسن لطفی


1389/9/19
صفحه قبل صفحه بعد