امشب یتیم مجتبى دل مى رباید
با پاى عشقش تا عمو پر مى گشاید
دستان خود را مى کشد از دست زینب
آخر رسیده جان او از غصه بر لب
یک لحظه دورى عمو شد قاتل او
حتى نشد زینب در اینجا حائل او
با نعره مستانه اش برگفته عاشق
والله یک دم از عمویم لاافارق
کى بنگرم بر دلبرم شمشیر دشمن
بر او سپر گردیده دست کوچک من
اکنون که غرق خون در آغوش عمویم
مانند اصغر حرمله زد بر گلویم
من در نماز عشقم و اصغر امام است
دادم شهادت بر حسین، وقت سلام است
89/9/19
صفحه قبل
صفحه بعد