خردسال مجتبی از خیمه گاه آمد برون
بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون
روز را تا تیره تر گردانَد از شام بلا
از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون
چشم دشمن خیره شد، گفتا که سر زد آفتاب
چهره ی ماهش چو دید، از اشتباه آمد برون
تا که «عبدالله» بیرون آمد از بُرج حرم
از پی اش زینب، پی فرمان شاه آمد برون
همچو مرد عاشق کامل، یتیم مجتبی
بهر جانبازی به سوی قتلگاه آمد برون
تا رسید اندر کنار خسرو خوبان حسین
از درون سینه ی شه، دود آه آمد برون
ناگهان مرد سیه بختی،شریری از کمین
بهر قتل آن یتیم بی گناه آمد برون
کشته شد آخر، «رضایی» پیش عموی عزیز
در عزایش ناله ها از خیمه گاه آمد برون
جرس فریاد می دارد، ص 303
1390/9/9
صفحه قبل
صفحه بعد