روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبهه نور آمده بود
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیله قدرش به حضور آمده بود
یازده عید به ابروی هلالیش هلال
تا به قربانگه جانان به سرور آمده بود
یازده برگ، گل یاس حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهره گرمازده اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحه برجسته قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بی کلاه و کمر از خیمه به صحرا رو کرد
بس که از تاب تجلی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی همچو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
لَن تَرانی نشنید از اَرِنی گفتن خویش
پاسخش چون ز خداوند غفور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شسته به شیدایی و شور آمده بود
طفل نوخاسته و خاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه ها بر سرش از سم ستور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی هم چو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
این یک آیینه حُسن آن دگر آیینه لطف
زین دو آیینه روان چشمه نور آمده بود
سر این آینه، آن آینه بر سینه گرفت
زآن سر و سینه محبت به ظهور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
1390/9/9
صفحه قبل
صفحه بعد