دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دستهای محکم تو مظطرم کند
خشکم کند به شعله این داغ ماندنم
با ابر های اشک بیاید ترم کند
آه ای خدا به عمه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد رها کندم باورم کند
من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله بال و پرم کند
قیچی زد و برید و مرا تکه تکه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند
حالا که من به سینه زخمش رسیده امن
بگذار دست های کسی بر سرم کند
علیرضا لک
1390/9/9
صفحه قبل
صفحه بعد