کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود
هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت
آماده باش، منتظر یک اشاره بود
از اینکه رفته اند همه داشت می شکست
از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود
دستش به دست عمه و چشمش پی عمو
در جست و جوی یافتن راه چاره بود
چون دید شاه کشور جان ها چنین غریب
در حلقه محاصره ی صد سواره بود
خود را به آستانه ی جسم عمو رساند
جسمی که زخم هاش فزون از شماره بود
عباس وار دست به دستان تیغ داد
و یک سه شعبه در پی ذبحی دوباره بود
در قتلگاه ماند تنی که پس از قتال
تنها تن شبیه عمو پاره پاره بود
در خیمه ها اگر که نمی رفت شاهد
دعوا سر کشیدن یک گوشواره بود
محمد بیابانی
1395/6/9
صفحه قبل
صفحه بعد