زهر افتاده به جان جگرم، مهدی جان
لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
وقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان
قدح آب روان تا به لبم شد نزدیک
عطش اهل حرم زد شررم مهدی جان
بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد
به رخ عمه ی نیکو سیرم مهدی جان
تا درخشید رخ ماه تو یاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب؟
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
به دعای سحر گریه کنان جدم
برسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
سعید خرازی
1397/8/24
صفحه قبل
صفحه بعد