Back Home

اشعار محمل

اشعار امام حسن عسگری علیه السلام


ای ز چشم همگان ریخته اشک بصرت
حسنی و چو حسن خون شده عمری جگرت

همچو اجداد غریبت همه ی عمر غریب
به جوانی شده مسموم چو جد و پدرت

در پی ماه صفر معتمد از زهر جفا
کرد با عم گرامیت حسن همسفرت

بس‌که در جامعه مظلوم و غریب و تنهاست
نیست ممکن که عزا بر تو بگیرد پسرت

چشم بگشا به سوی خانه ی در بسته خویش
که عزادار شده همسر نیکو سیرَت

سال‌ها تحت‌نظر بودی و بودی در حبس
کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت

چشم حق‌بین تو شد بسته و می‌بینی باز
همه جا غربت مهدی است به پیش‌ِ نظرت

سال‌ها شمع صفت سوختی و آب شدی
نه فقط زهر جفا زد به دل و جان شررت

سال‌ها بود که با یاد لب خشک حسینa
خون دل بود روان روز و شب از چشم ترت

«میثم» از خواجگی هر دو جهان دست کشد
بشماریش اگر جزء گدایان درت
1390/11/7
صفحه قبل صفحه بعد