چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان
میان هلهله ی قاتلاتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پر پرتان
خمیده آمد اینجا خمیده تر شده ام
شکسته ام منو شرمنده در برابرتان
خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان
میان قافله نیزه دار ها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان
به پیش ناقه ای او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد زنیزه ها سرتان
حسن لطفی
1390/8/29
صفحه قبل
صفحه بعد