شب را سحر کنم به تمنای روی تو
آلوده دل کجا و دمی آرزوی تو
بر سر هوای باده و پیمانه تا به کی
تا مست می کنم همه را عطر و بوی تو
تاراج می کند دل دیوانه ی مرا
حتی نسیم زلف و خیال نکوی تو
فخر من این بس است که با هر بهانه ای
گردد ز لطف قسمت من گفتگوی تو
عمری بود که خانه به دوشم در این دیار
تا لحظه ای رسد بنهم سر به کوی تو
حاجت کجا برم که تو ارباب و صاحبی
دارم همیشه دست گدایی به سوی تو
1390/7/30
صفحه قبل
صفحه بعد