Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


دلم خوش است که عمری به پای گل، زارم
مباد آنکه برون افکنی ز گلزارم

چگونه یار بخوانم ترا که می بینم
تو خوب تر ز گل و من کم از خارم

دو قطره اشک خجالت، هزار کوه گناه
کرامتی که همین است جنس بازارم

محبت تو نیاید ز سینه ام بیرون
اگر کشند به تیغ و کِشند بر دارم

به چشم پادشهان ناز می کند پایم
که خاک راه غلامان حضرت یارم

به حشر هم که برانی مرا ز خویش، هنوز
از اینکه نام تو بردم به تو بدهکارم

پر از توام به تهی دستی ام نگاه مکن
مگو هیچ ندارم، ببین ترا دارم

من و محبت تو حیف حیف حیف از تو
من و زیارت تو، خواب یا که بیدارم؟

شراره ای بزن از سوز خویش بر جگرم
کز این شراره بسوزد تمام آتارم

به نام عشق تو یک عمر سوختم، مگذار
دوباره روز قیامت برند در نارم

منم غلام غلام سیاه تو میثم
که بر سرشک بود سبز، نخل پر بارم


نخلستان، ص 679
1390/8/5
صفحه قبل صفحه بعد