آفتابا بسکه پیدائی نمی دانم کجائی
دور از مائی و با مائی نمی دانم کجائی
هر طرف رو آورم روی دل آرای تو بینم
جلوه گر از بس به هر جائی نمی دانم کجائی
جمع ها سوزند گِرد شمع رخسار تو و، تو
در میان جمع تنهائی نمی دانم کجائی
گاه چون یونس به بحری گه چو عیسی در سپهری
گاه چون موسی به سینائی نمی دانم کجائی
گاه دلها را بکوی خویش از هر سو کشانی
گاه خود پنهان به دلهائی نمی دانم کجائی
در جهان جویم رخت یا از جنان گیرم سراغت
در دو عالم عالم آرائی نمی دانم کجائی
هر کجا می خوانمت بر گوش جان آید جوابم
پیش من با من هم آوائی نمی دانم کجائی
شهر را گردم به شوقت کو به کو منزل به منزل
یا به دشت و کوه و صحرایی نمی دانم کجائی
کعبه ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی
یا کنار قبر زهرائی نمی دانم کجائی
عبد را هجران مولا تلخ تر از زهر باشد
من تو را عبدم تو مولائی نمی دانم کجائی
زخم قرآن را شفابخشی به تیغ انتقامت
درد عترت را مداوائی نمی دانم کجائی
مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسم
تا برای انتقام آئی نمی دانم کجائی
«میثم» از خون جگر دائم بیادت دیده شوید
تا بر او هم چهره بگشائی نمی دانم کجائی
1388/1/17
صفحه قبل
صفحه بعد