الا به باغ وجودم گل بهار بیا
به احتضار فتادم ز انتظار بیا
نوید فتح و ظفر در فروغ طلعت تو است
چو آفتاب از آن سوی کوهسار بیا
قرار نیست به جانی که نیست جانانش
به بی قراری جان های بی قرار بیا
به دست های زتن اوفتاده در ره عشق
به پایداری عشاق پای دار بیا
امید خلق به دلهای بی امید، امید
نوید صبح به هنگام شام تار بیا
به قطعه قطعه بدن های سر بریده قسم
به لاله لاله ی دلهای داغدار بیا
چراغ کلبه جان بی تو دل گرفت بتاب
فروغ دیده، در این چشم اشکبار بیا
به اشک عاشق تنها به شمع جمع قسم
به مجمعی که ندارد جز تو یار بیا
در انتظار تو عمرم چو عمر شمع گذشت
کنون که آمده هنگام احتضار بیا
کرامتی کن و این کلبه را مزین کن
بیا به دیده میثم دم گذار بیا
1389/8/3
صفحه قبل
صفحه بعد