چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود
مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود
عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی
لبهای من به خنده دگر وا نمی شود
خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است
پایی که سست گشت توانا نمی شود
با جان و دل قبول نمودیم بار عشق
گفتیم پشتمان که دگر تا نمی شود!
غافل از اینکه عارضه عشق در جهان
تنها غمی بود که مداوا نمی شود
آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ
راهی برای فیصله پیدا نمی شود
حالا نه اینکه پشت من از دوریت خمید
طوری خمیده است که بالا نمی شود
یار غریب، این کلام تو در خاطرم پرید
حق با تو بود، فاصله معنا نمی شود
1389/8/20
صفحه قبل
صفحه بعد