بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده
چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
کار، کارِ نظر شومِ حرامی ها بود
اگر این لاله ی انگشت نما افتاده
به دلم ماند عمو نَه، که بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟
خیز شاید کمکِ لرزش پایم باشی
کارم از رفتن اکبر به عصا افتاده
شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده
لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد
بدنی حال در این سعی و صفا افتاده
دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟
قد کشیدی کمی از پا و کمی از سینه
بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده
هرکجا تاخته اسبی کمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده
کاکُلَت کنده شد و حرمله در مُشتَش برد
اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده
میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز تو ای وای کجا افتاده؟
شیشه یِ عمرِ من آرام نفس کِش بدجور
استخوان هایِ شکسته به صدا افتاده
ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّک شده ای
در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده
حسن لطفی
1394/7/7
صفحه قبل
صفحه بعد