Back Home

اشعار محمل

اشعار اهل بیت علیه السلام


ماه من از تو ندیدم قمری زیباتر
نیست از نقش جمالت اثری زیباتر

این یقینم شده در عالم هستی از تو
مادر دهر ندارد پسری زیباتر

خبر آمدنت در بدنم روح دمید
بَه که بود این خبر از هر خبری زیباتر

جلوه گر گشت رخت در سحر ماه خدا
زین سحر دیده ندیده سحری زیباتر

به همه دُرّ و گهر های ولایت سوگند
صدفی از تو ندارد گهری زیباتر

ماه خندید و مه انجمنت نام نهاد
همه حُسنی که محمد حَسَنت نام نهاد
--
در تن پاک سحر روح و روان شد زدمت
بوسه ی ماه خدا مانده به خاک قدمت

میزبان رمضانی که نشستند مدام
میهمانان خدا بر سر خوان کرمت

سر نثار قدم و دیده ی ما فرش رهت
جان ما وقف تماشا و دل ما حرمت

سائل جود و کرم خلق سماوات و زمین
عاشق حسن خدایی عربند و عجمت

تو همان جان جهانی که دو صد قافله دل
گشته آواره به هر حلقه ی گیسوی خمت

رخ زیبات حسن قامت رعنات حسن
نه فقط قامت رعنات سراپات حسن
--
روزه داران مه تسبیح و دعا را نگرید
سحر و صبحدم اهل ولارا نگرید

گل لبخند علی بر رخ زیبای حسن
شادی حضرت ام النجبا را نگرید

همه خورشید جمال ازلی را بینید
همه در ماه خدا ماه خدا را نگرید

طلعت غیب شنیدید ندیدید اگر
به وضوح آینه ی غیب نما را نگرید

همه احرام ببندید و بخوانید دعا
مروه ی حُسن ببینید و صفارا نگرید

عید میلاد امامی است در این ماه عظیم
که کریم است، کریم است، کریم است، کریم
--
این گرامی پسر اول زهرا حسن است
دومین حجت و چارُم نفر از پنج تن است

اختر برج شرف مطلع الانوار جمال
آفتاب دل زهرا مه هر انجمن است

روح پیغمبر و زهرا و علی در تن اوست
یک پسر نیست سه روح است که در یک بدن است

تا قیامت به چنین قامت رعنا صلوات
عجبا سرو قدی سرو هزاران چمن است

حُسن محدود شده در رخ نورانی او
حسن است، این حسن است، این حسن است، این حسن است

روح بخشد به پدر با نفس زهرایی
شده دلداده ی زیبایی او زیبایی
--
بوسه ی ذکر و دعا بر دو لب خندانش
آسمان شیفته ی زمزمه ی قرآنش

میهمانخانه ی او شهر مدینه است، مگو
که بود خلق سماوات و زمین مهمانش

ناز بر گلشن فردوس کند در صف حشر
هرکه شد بنده ی لطف و کرم و احسانش

همچو باران بهاری که بریزد زسحاب
روز و شب رحمت حق ریخته از دامانش

جن و انس و ملک از کل سماوات و زمین
همه در تحت حمایت همه در فرمانش

صد مسیحا شود از نیم نفس زنده ی او
خلق و خوی نبوی سر زند از خنده ی او
--
اولیایند به یک گردش چشمش سرمست
علی و فاطمه دادند ورا دست به دست

این کریم ابن کریمی است که در کل وجود
تا قیامت کرمش شامل حال همه است

حسنی طلعت او آینه ی حسن خداست
روی حق بود در این آینه از صبح الست

صلح او تیر خدا بود که از قوس کمان
به شتاب آمد و بر قلب معاویه نشست

صلح او بود که بنیانگر عاشورا شد
صبر او بود کز آن سیطره ی کفر شکست

گرچه اسلام گرفته است به خود رنگ حسین
به خدا صلح حسن نیست کم از جنگ حسین
--
شیعه آن است که در خط امامش باشد
تابع رهبر، در صلح و قیامش باشد

شیعه آن است که در لحظه ی فریاد زدن
متن فرمان الهی به پیامش باشد

شیعه با صلح حسن تا صف محشر حسنی است
شیعه در صلح حسن جنگ حرامش باشد

شیعه در جنگ همان شیعه ی عاشورایی است
شیعه آن است که اینگونه مرامش باشد

صلح و جنگ حسنین است یکی بر شیعه
تیغ، گه جای به کف گه به نیامش باشد

"میثم" از خط ولایت ننهی پای برون
گر نهی پای برون راه نیابی به درون



1395/3/6
صفحه قبل صفحه بعد