بیا اى در هجوم درد و غمها سنگرم، زینب
که تو هم خواهر من بودى و هم مادرم، زینب
بیا و خون دلهایى که مى خوردم ببین در تشت
که در صبر و تحمل یاورم شد داورم، زینب
اگر من کشته ى صبرم، تویى سنگ صبور من
ببین سیرم، که باشد لحظه هاى آخرم، زینب
اگر آتش دهد بر باد، خاک از کس، عجب نبود
ولی زد آتش آبی، بین خاکسترم، زینب
زمین کرده دهانش باز و گوید سوختم زین آب
از او باید بپرسى چون شده با پیکرم، زینب
روم از آشیان وجوجه اى بى بال و پر دارم
دگر جان تو و این طفل بى بال و پرم، زینب
تمام عمر جان مى کندم و راحت شدم امروز
که ازخون جگر پر بود عمرى ساغرم، زینب
علی انسانی
89/10/18
صفحه قبل
صفحه بعد