دگر راحت شدم از کوچه هایت ای مدینه
سحر پر می کشم از این سرایت ای مدینه
ز تو ای شهر غربت بهترین توشه برایم
بود این جرعه ی زهر جفایت ای مدینه
ببین این طشت پر خون را بگو با من چه کردی
از آن زخم زبان ناروایت ای مدینه
به خاک کوچه هایت هستی ام از من گرفتی
الهی سوزد آن خاک عزایت ای مدینه
مرا از کودکی پیرم نمودی از همان دم
که نیلی شد مه نیکو لقایت ای مدینه
هنوز از یاد آن ضربه بسوزد هر دو چشمم
جگر می سوزد از یاد بلایت ای مدینه
خوشا این لحظه ی آخر کنار بستر من
بیاید یادگار مصطفایت ای مدینه
1390/9/2
صفحه قبل
صفحه بعد