نیست کس غیر از خدا آگاه از سوز نهانم
خون دل هایی که خوردم ریخت بیرون از دهانم
زهر نانوشیده قلبم بود مثل لاله پرپر
بس که آمد بر جگر از دوستان زخم زبانم
در وطن نه در میان خانه ی خود هم غریبم
قاتلم گردیده یارب همسر نامهربانم
قلب من شد پاره آن روزی که خود در کوچه دیدم
مادرم نقش زمین گردید پیش دیده گانم
جعده زهرم داد امّا قاتلم باشد مغیره
بر لب از ظلمی که او کرده چهل سال است جانم
خون دل هایی که زهرا و علی خوردند عمری
اشگ گردید و روان شد از دو چشم خون فشانم
هر کجا افتاد چشمم یا به ثانی یا مغیره
رنگ از رویم پرید و سوخت مغز استخوانم
من که ختم الانبیا خوانده است طاووس بهشتم
در میان آشیان چون طایر بی آشیانم
باغبان گلشن وحیم ولی از بس غریبم
هم نشین خارها در بین باغ و بوستانم
سوخت یاقوت لبم از زهر و شد معلوم آخر
از چه پیغمبر ز طفلی بوسه می زد بر دهانم
گر چه آل مصطفی ظلم فراوان دید «میثم»
نیست از من هیچ کس مظلوم تر در خاندانم
غلامرضا سازگار
1392/10/9
صفحه قبل
صفحه بعد